برای ورزش از خانه بیرون نمیرفت و تمام مدت در اتاق مشغول درسخواندن بود. با این حال، پدر و مادر رائول وقتی نتیجه آخر ترم او را دیدند، شوکه شدند. رائول به مدت دوهفته در اتاق را به روی خودش بست و فقط درس خواند و درس خواند. اما میانگین نمرات او حدود 15 بود. این اتفاق، اوضاع را برای رائول سختتر کرد. حالا پدر و مادرش به او شک کرده بودند.
سیمون
سیمون پسر همسایه دیوار به دیوار خانواده رائول است. رائول و سیمون با هم بزرگ شده اند. آنها همکلاسی هستند و گاهی با هم درس میخوانند. با این حال، سیمون بیشتر درس میخواند و انگیزه قویتری برای ورود به دانشگاههای معتبر دارد. رائول عاشق موسیقی است و بیشتر اوقات فراغتش را آهنگ میسازد و گیتار میزند.
سیمون بهتر است!
پدر و مادر رائول بالاخره متوجه میشوند که رائول کمی به درسهایش بیتوجه شده و بیشتر وقتش را با گیتار میگذراند. آنها از رائول خواستند تا زمان تعطیلات تابستانی گیتار و موسیقی را کنار بگذارد و از نظر درسی خودش را تقویت کند. آنها از اینکه خبر موفقیتهای پیدرپی سیمون را در مدرسه میشنیدند کمی دلخور میشدند. رائول تصمیم گرفت آن قدر درس بخواند که پدر و مادرش دست از به رخ کشیدن سیمون بردارند. آنوقت رائول با خیال راحت میتوانست به گیتارش برسد. اما... نگرانی و اضطراب روز و شب برای او نگذاشته است.
خانم لوچیانو
او مشاور مدرسه رائول است و وقتی رائول و پدر و مادرش برای حل مشکل به او مراجعه میکنند و داستان را میگویند، بلافاصله موضوع را میفهمد: مقایسه شدن رائول با دوست صمیمیاش، اضطرابی باورنکردنی به او وارد کرده است. خانم لوچیانو از مادر و پدر رائول میخواهد مدتی او را به حال خودش بگذارند.
تابستان
رائول مشغول نواختن گیتار است و از آهنگی که به تازگی ساخته راضی است. با این حال، جرئت ندارد این قطعه را پیش روی استاد موسیقیاش بنوازد. خانم لوچیانو میگوید:« تو بحران را پشت سر گذاشتهای، اما ترس از هرگونه امتحان، تست یا محکی در تو باقیمانده است. زندگی طولانی است و تو هنوز اول راهی. با قدرتی که در تو میبینم، به زودی همه موانع را پشت سر خواهی گذاشت.»